اگر از آن دسته افرادی هستید که خودشناسی را بازی روانشناسان با کلمات میدانید و معتقدید مگر میشود کسی خود را نشناسد حتماً با ما همراه شوید.
همهی ما وقتی که قصد سفر میکنیم از مدتها قبل برنامهریزی میکنیم، مقصد را مشخص میکنیم، با توجّه به نیازمان توشهی سفر برمیداریم، نقشهی راه تهیه میکنیم و تمام این تدارکات برای این است که از سفرمان لذّت ببریم.
ما برای یک سفر چند روزه یا حتّی چند ماهه این همه تدارک میبینیم؛ امّا برای سفر زندگیمان چه میزان تدارک میبینیم؟ سفری که یک عمر طول میکشد، تکرار نمیشود و فرصت برگشت و جبران ندارد.
چند نفر در اطراف خود میشناسید که هدف خود را در زندگی پیدا کردهاند، برایش برنامهریزی کردند و به آن رسیدهاند و با لذّت عمر خود را سپری میکنند.
چند نفر در اطراف خود میشناسید که واژههای خودشناسی و معنای زندگی را درک میکنند؟
روشنتر بگویم چند نفر را میشناسید که هر روز با اشتیاق و انگیزه از خواب بیدار میشوند، از تک تک لحظاتی که در محیط کار میگذرانند، لذّت میبرند و برای بودن در کنار خانواده و دوستانشان لحظهشماری میکنند؟
چرا اینهمه آدمهای بلاتکلیف در دنیا سرگردانند که فقط روز خود را شب میکنند، از همه چیز ناراضی هستند و فقط تحمّل میکنند بدون اینکه معنای زندگی را یافته باشند و از زندگی خود لذّت ببرند؟
یافتن هدف، مقصد یا معنای زندگی واقعاً دشوار است یا ما راه را بلد نیستیم؟
برگردیم به همان داستان سفر، سفر از یافتن مقصد شروع میشود. یعنی جایی که ما دلمان میخواهد به آنجا سفر کنیم در آنجا بگردیم و لذّت ببریم.
اما منشأ این دلخواه بودن کجاست؟ این رضایت درونی چگونه حاصل میشود؟ آیا برای همه یکسان است؟
حتماً شنیدهاید که هستند افرادی که از چادر زدن در طبیعت و سفر در کوه و جنگل با پای پیاده نهایت لذّت را میبرند و در مقابل افرادی که حتّی تصور یک شب خوابیدن در چادر و در دل جنگل آنها را دچار اضطراب میکند.
پس هر سفری و هر مقصدی قرار نیست دلخواه همهکس باشد و در مقیاس بزرگتر معنای زندگی برای همه یکسان نیست و شاید همانگونه که میگویند به تعداد آدمیان راه برای رسیدن به خدا هست؛ مسیر رسیدن به مقصد و یافتن معنای زندگی هم فراوان باشد و به تعداد آدمیان.
امّا منشأ این تفاوتها هم حتماً در خلقت این اشرف مخلوقات است. وقتی خداوند به هر انسانی یک اثر انگشت منحصر به فرد عطا کرده چرا بعید بدانیم منحصر به فرد بودن ذات و خلقیات و و روحیات فرد و در نتیجه معنای زندگی او را.
همانطور که برای برنامهریزی یک سفر به علایق و تمایلات درونی خود رجوع میکنیم، برای سفر زندگی، بهترین نقطهی شروع و اساسیترین اقدام، خودشناسی است. اوّلین چیزی که از شنیدن خودشناسی به ذهن میرسد، شناخت خلقیات، علایق، استعدادها و مهارتهاست که طبعاً لازم است امّا کافی نیست.
ما برای انتخاب مسیر درست زندگی که ما را به مقصد مورد نظرمان برساند؛ در مرحلهی اوّل باید بدانیم به چه چیزهایی علاقه داریم؟
امّا علایق لزوماً تعیینکنندهی مسیر نمیتوانند باشند. چراکه در مرحلهی دوّم باید ببینیم آیا در این کارزاری که علاقه داریم، استعداد و توانایی لازم را هم داریم؟ که تنها ترکیب علاقه،استعداد و پشتکار میتواند نتیجه شگرفی را رقم بزند. در این زمینه استفاده از تجارب متخصصین هر حوزه کمک بسیار مفیدی است.
شاید بتوان گفت تا اینجا ما فقط پوسته بیرونی خود را شناختیم ولی در زیر این پوسته دنیای پر رمز و راز موجودی است که اگر بخواهد میتواند جانشین خداوند گردد. خودشناسی حقیقی چالش بزرگی است که یک تلاش مستمر و دائمی میطلبد.
دلسوز، مهربان، فداکار، شجاع و .. اینها همه کلماتی دلنشین هستند که اغلب آدمها خود را سزاوار آنها میدانند.
امّا اگر میخواهید خودشناسی واقعی را درک کنید، باید نگاه دیگران به خودتان را هم در این ارزیابی وارد کنید.
فرض کنید که شما خود را مهربان و دلسوز میدانید. اگر از مادربزرگ پیر شما که ماهها از آخرین دیدار شما میگذرد هم همین سؤال را بپرسیم چه پاسخی میشنویم؟
اغلب ما خود را فداکار میدانیم اما اگر فراموش کرده باشیم که شب عید آنقدری به خیریه کمک کردیم که به اندازه قیمت فلان لباس نو که دلمان را برده بود در جیبمان باقی بماند.
تازه اینها درجاتی از خودشناسی است که چندان ناپیدا نیست و با کمی کنکاش رو میشود. در مرحلهی بعدی خودشناسی، ویژگیهای شخصیتی فرد است که کاملاً از دیگران مخفی میکند. حسادت و ترس شاید واضحترین نمونههای آن باشند.
حالا فرض که با جسارت و شجاعت درون خود را کنکاش کردیم و روحیات خود را هم شناختیم.
میرسیم به مهمترین مرحله یعنی خودشناسی و معنای زندگی
چه چیز به زندگی ما معنا میبخشد؟ مقصد زندگی ما کجاست؟ چه چیزی زندگی ما را ارزشمند میسازد؟
نکته کلیدی در این ماجرا این است که معنای زندگی هرکس لزوماً برای دیگران قابل درک نیست.
به عنوان مثال یک خلبان موفق را در نظر بگیرید (کسی که از روی علاقه این مسیر را انتخاب کرده نه کسی که به خاطر حواشی این کار نظیر دیسیپلین شغلی و درآمد و… به این کار روی آورده باشد) کسی که به پرواز علاقه داشته و رفتن به آسمان تنها چیزی بوده و هست که روح او را راضی نگه میدارد و به زندگیاش معنا میدهد.
این آدم هر روز به شوق پرواز از خواب بیدار میشود، با لذّت با سختیهای کارش کنار میآید، کمبودهای زندگیاش او را ناامید نمیکند؛ چون مهمترین اولویت زندگیاش یعنی پرواز را دارد. پس نبود یا کمبود اولویتهای بعدی برایش قابل تحمل است.
امّا کم نیستند آدمهایی که از پرواز حتّی به عنوان یک مسافر وحشت دارند. برای این آدمها هرچه از لذّت اوج گرفتن و شوق پرواز بگویی هیچ اشتیاق و انگیزهای برایشان به وجود نمیآید. حتّی شاید بخندند که اگر قرار به پرواز بود خدا خودش به هر آدمی بال میداد. پس نه تنها پرواز را به عنوان مهمترین اولویت که حتی به عنوان یک چیز ارزشمند هم نمیدانند.
اما آخرین مرحله خودشناسی شاید همان حلقهی گمشدهی انسان امروز باشد. باورش سخت است اما متخصصان بر این باورند که درون هر انسانی بخشی وجود دارد که هم از خود شخص و هم از دیگران مخفی مانده و برای بیش از ۸۰درصد آدمها تا پایان عمر چنین میماند.
یعنی آن استعداد ویژهای که معنای زندگی شماست و رضایت درونی و آرامش تمام عمر را برای شما به ارمغان میآورد در هزارتوی درون شما پنهان شده و بیشک خودشناسی، نقشهی راه مطمئنی برای رسیدن به آن است.
اگر واقعاً به دنبال کشف درونیترین و مهمترین بخش زندگی خود یعنی معنای زندگی به وسیله خودشناسی هستید به شما توصیه میکنم حتماً در دوره نقشه راه خودشناسی شرکت کنید.
امیدوارم از این مقاله آموزشی استفاده کرده باشید و من را با نظرات خوب خودتون در جریان بگذارید.
ارادتمند همه شما توانمندان
حامد سلیمانی