در مقاله هوش عاطفی یا همان هوش هیجانی به بررسی جوانب موضوعی که اهمیت آن هنوز بهاندازه کافی درک نشده خواهیم پرداخت
هوش عاطفی چیست؟
هوش عاطفی به چه دردی میخورد؟
برای تقویت چنین هوشی چه تواناییهایی را باید در خودمان پرورش دهیم؟
در این مقاله به سؤالات بالا و تعداد دیگری از سوالهای مرتبط با هوش رابطه پاسخ دادهایم.
موضوع هوش هیجانی بستری است که ابتدا باید آن را بشناسیم تا بعد بتوانیم وارد موضوع اصلیمان که هوش هیجانی در رابطه است بشویم.
این مقاله در حقیقت مقدمهی شرح موضوع هوش عاطفی برای برقراری رابطه است؛ ولی به مواردی از هوش عاطفی در رابطه نیز طیِ همین مقاله اشاره خواهیم کرد.
با توانمند شو همراه باشید.
بیایید از ریشه شروع کنیم و ابتدا ببینیم که خودِ هوش هیجانی یا عاطفی یعنی چه؟
هوش هیجانی یا عاطفی یعنی توانایی شناسایی و مدیریت احساسات خود و کمک به دیگران برای مدیریت احساساتشان.
با اینکه توضیحات مختلفی دربارهی هوش عاطفی داده شده ولی اگر بخواهیم در این مورد مجموع چندین مقاله و نظریات کارشناسان مختلف را بهطور چکیده ارائه دهیم، باید بگوییم که برای تحقق هوش هیجانی باید سه توانایی را در خود ایجاد کنیم:
آیا میتوانید به احساسات خودتان فکر کرده و آنها را کنترل کنید؟ البته که خواهید گفت بله من وقتی در ترافیک گیر میکنم احساسات ناراحتی میکنم، ولی موضوعی که ما قصد مطرح کردن آن را داریم فراتر از این حد است.
ما میخواهیم به شما بگوییم که باید احساسات خودتان را بهطور مشخص حس کرده و بتوانید آنها را در ذهنتان اتیکت گذاری کنید.
بهطور مثال، وقتی که در ترافیک گیر کرده و احساس عصبانیت کردید باید به آن عصبانیت فکر کرده و در همان زمان آن احساس را نامگذاری کنید.
اتیکت گذاری احساساتمان در همان لحظهی بروز آنها خیلی مهم است و البته به تلاش نیاز دارد.
در مثال بالا وقتی که در ترافیک گیر کردهاید و عصبانی هستید به عصبانیت خود مشخصاً توجه کنید. به این موضوع توجه کنید که میتوانید داخل ماشینتان اگر که تنها هستید فریاد کشیده و آن عصبانیت را از وجودتان تخلیه کنید. با این حال، کسی فریاد شما را نخواهد شنید.
توجه کردن به حالت روحی موجودتان بدون تشدید یا انکار آن منجر به ایجاد نوعی توانایی کنترل احساساتتان خواهد شد که قبلاً تجربه نکردهاید.
ابتدا باید بدانیم که میتوانیم احساساتمان را به نفع خودمان و روابطمان مدیریت و هدایت کنیم.
بگذارید به همان مثال عصبانی شدن برگردیم.
ابتدا باید بدانم که نحوهی عکسالعمل و جواب دادن من به احساسات خودم تحت اختیار شخص من است.
با اینکه این موضوع بدیهی به نظر میرسد ولی اگر دقت کنید خواهید دید که در عمل، هیچوقت به این موضوع فکر نمیکنیم و بیاختیار اسیر احساسات آنی خود میشویم.
من میتوانم وقتی که در ترافیک احساس عصبانیت کردم، ابتدا تشخیص دهم و متوجه شوم که من عصبانی هستم و بدون اینکه سعی کنم احساسی را که در آن لحظه دارم تقویت و یا نابود کنم فقط به آن حس عصبانیتم متوجه باشم مثل یک ناظر بیطرف، در مرحلهی بعدی اگر دیدم که عصبانیتم همچنان پابرجا است میتوانم چنین تصور کنم که عصبانیتم را همراه خودم دارم و بعد مثلاً به یک زمین تنیس بروم و با ضربات شدیدی که با راکت به توپ تنیس میزنم آن عصبانیت را خالی کنم.
شاید این سخن به نظر عملی نیاید ولی این طور نیست، توجه به نوع احساسی که دارم و اتیکت گذاری آن خود باعث ایجاد توانایی برای کنترل آن در ما خواهد شد با این حال میتوانیم به خود بقبولانیم که تا یافتن محیطی مناسب برای برون فکنی آن احساس منفی صبر داشته باشیم و وقتی شرایط مساعدی برای خالی کردن بدون ضرر خشممان فراهم آمد میتوانیم آن خشم را حتی اگر دیگر احساسش نکنیم با حرکتی تمثیلی (مثل زدن ضربه محکم با راکت به توپ تنیس) کاملاً از وجود خود دور کنیم.
انگار که تمرین میکنیم که احساسات منفیمان را مانند زبالهها در یک بسته بندی مختص خودش بهطور موقتی قرار داده و وقتی که به محل مناسبی برای تخلیهی زبالههای احساسی خودمان رسیدیم آن را خالی کنیم.
مهمترین توانایی در رابطه با هوش عاطفی عبارت است از توانایی تنظیم و مدیریت احساسات خودمان و کمک به دیگران دربارهی مدیریت احساسات خودشان.
اجازه دهید به همان مثال عصبانی شدن به خاطر گیر کردن در ترافیک در هنگام رانندگی برگردیم.
اگر من وقتی که در ترافیک هستم اجازه دهم که عصبانیت، روز مرا خراب کند، در حقیقت، مدیریت و کنترل زندگی خودم را به احساسات منفی سپردهام.
بهجای این کار، من احساس عصبانیتم را به شکلی که بدون ضرر باشد تخلیه میکنم؛ مثلاً میتوانم اگر در ماشینم تنها هستم فریاد بکشم، به این ترتیب عصبانیتم را احساس کرده و هم اجازه میدهم که از وجودم تخلیه شود؛ منتها این فریاد زدن در جهت زیادتر کردن خشم من یا فریاد زدن بیاختیار نیست؛ بلکه یک فریاد زدن بعد از آگاهی از احساساتم و بعد از اتیکت گذاری آن است، با این نوع فریاد زدن است که حتی میتوانم از تخلیهی خشم بیضرر خودم لذت هم ببرم.
در یک رابطه عاطفی با شریک زندگی خود امکان دارد که از طرف او علایم مثبتی بگیرید و خیلی صاف و درست با او برخورد کنید و از رابطهای عالی برخوردار شوید.
گاهی هم این امکان هست که صداقت شما و احساسات شما جواب موردنظرتان را دریافت نکند و در این حالت، احساس خشم و ناراحتی کنید.
مهمترین نکتهای که در چنین مواردی باید مواظب آن باشید دچار نشدن به بیتفاوتی است، اینکه در هنگام ناراحتی از شریک زندگیام مثلاً بگویم: «به درک»، نشانهای از دچار شدن به بیتفاوتی منفی است.
این بیتفاوتی، آغازگر سایر مشکلات در روابط عاطفی مانند طلاق عاطفی است که در مقالههایی جداگانه به توضیح یکایک آنها خواهیم پرداخت.
چیزی که در وهلهی اول باید یاد بگیریم اتیکت گذاری چنین احساسی است؛ یعنی بهمحض اینکه دیدید در رابطه با شریک زندگی خودتان در دلتان سخنی میگویید که معنای بیتفاوتی یا انزجار دارد باید بلافاصله به خودتان یادآوری کنید که در حال دچار شدن به بیتفاوتی یا انزجار عاطفی هستید. این همان تکنیک قبلیِ اتیکت گذاری و شناسایی نوع احساسی است که قبلاً توضیح دادیم.
شما در چنین مواردی باید به خودتان یادآوری کنید که دارید مسیر اشتباهی را آغاز میکنید.
سپس باید به خود بگویید من آنچه را که درست میدانم انجام خواهم داد و بیتفاوت نخواهم ماند.
بیتفاوتی، درست نقطهی مقابل هوش عاطفی است.
وقتی که در یک رابطهی عاطفی هستید باید بتوانید با چیزهایی که در شما احساس بیتفاوت ماندن نسبت به شریک زندگی یا رابطهتان را فعال میکند بجنگید.
ما وقتی با کسی شریک زندگی هستیم یا رابطهی عاطفی داریم باید بتوانیم احساسات، نگرانیها و خوشحالیهایمان را با او در میان بگذاریم.
به یاد داشته باشید که وقتی در یک رابطهی عاطفی یک یا هر دو طرفِ رابطه، دچار احساس بیتفاوتی نسبت به دیگری شود، زمان مداخله و ایجاد تغییرات در آن رابطه و یا پایان دادن به آن فرا رسیده است.
نکتهی مهم بعدی این است که حفظ رابطه به تلاش بیشتری از ایجاد آن نیاز دارد.
یک رابطهی عاطفی، نیازمند پرورش و نگهداری است درست مانند یک گل زیبا.
باید دانست که در هر رابطهای میتوانید تواناییهای هوش عاطفی خود را قویتر کنید.
فرض کنید صندوق دار یک فروشگاه ،عصبانی است یا حواسش جای دیگری است و توجهی را که باید، به شما نشان نمیدهد.
در این حالت به این روش عمل کنید:
در یک رابطهی عاطفی نیز باید اجازه دهید که شریک زندگی شما احساسات خودش را داشته باشد و با همین روشِ نامگذاری احساسات و استفاده از انرژی درونیتان برای ایزوله و بیتفاوت نشدن استفاده کنید.
اگر حس بیتفاوتی به یکی یا به هر دوی شما دست داد باید به فکر تغییر مواردی در آن رابطه یا در صورت امکانپذیر نبودن آن تغییرات به فکر پایان آن رابطه باشید.
اما پیش از آنکه اصلاً حادثهی نامطلوبی برای رابطه عاطفی شما اتفاق بیفتد لازم است که به فکر ارتقای آن رابطه باشید؛ آن هم همیشه.
نخست این را بدانید که بین دو شریک زندگی، بروز اتفاقاتی که منجر به ایجاد حساسیتهایی چند شود طبیعی است.
اگر به عمق قضیه نگاه کنید تنها راه ارتقای روابط دو نفر که باهم رابطهی عاطفی دارند در حقیقت، استفاده از همین حساسیتهای ایجاد شده برای رشد رابطه و عمق دادن به آن است.
باید به خود و شریک زندگیتان اجازهی حس کردن بدهید. باید بتوانید تلخیهای خود را بگویید و تلخیهای او را بشنوید.
برای عمق بخشیدن به روابط عاطفیتان دنبال آن احساسها یا فکرهایی بگردید که باعث میشود در مورد بعضی موضوعها با شریک زندگیتان سخن نگویید و در خود و درون خودتان ایزوله و منزوی شوید.
شناسایی چنین احساساتی، سرنخی برای نجات و ارتقای تمامی روابط عاطفی شما است.
در مقالههای بعدی به شرح جزئیات هوش عاطفی و روابط عاطفی و شکلهای مختلف مشکلات و مدیریت اینگونه روابط خواهیم پرداخت.